قاسمبنالحسن(ع) از کوچکترین قهرمانان شهید کربلاست. قاسمِ(ع) نوجوان وقتی آن همه بیرحمی دشمن، شهادت دوستان و خانوادهاش را دید، به یاد این نصیحت از پدرش افتاد که گفته بود: «همیشه درکنار عمویت باش.» او تصمیم گرفت شمشیر بردارد و با دشمن بجنگد.
قاسم(ع) پیش عمویش امام حسین(ع) رفت و آنقدر اصرار کرد که امام راضی شد او را به میدان جنگ بفرستد.
وقتی امام حسن(ع) به شهادت رسید، حضرت قاسم سه ساله بود. امام حسین(ع) او را مانند پسرش دوست داشت. در کربلا هم قاسم(ع) در کنار او بود.
قاسم(ع) خیلی شبیه پدرش امام حسن(ع) بود. برای همین همیشه امامحسین(ع) را یاد برادرش میانداخت. امامحسین(ع) سعی میکرد همیشه مواظب او باشد.
حضرت قاسم(ع) در همهمهی میدان، از امام حسین(ع) اجازه خواست تا به جنگ دشمن برود. امام حسین(ع) ابتدا به او اجازه نداد، اما پس از آنکه اصرار فراوان او را برای به میدان رفتن دید، نوجوان قهرمان مانند شیری خروشان به سمت دشمن حمله برد.
شب عاشورا قاسم(ع) از عمویش دربارهی جنگ روز بعد پرسید. میدانست که خیلیها فردا شهید میشوند. دلش میخواست بداند او هم جزو شهیدان است یا نه. قاسم(ع) به عمویش گفت من از مرگ نمیترسم. مرگ در راه خدا مانند عسل، شیرین است.
وقتی قاسم(ع) نوجوان به میدان جنگ رفت، صورتش مانند ماه میدرخشید. او میان میدان جنگ با شجاعت فریاد زد: من قاسم(ع) پسر حسن و نوهی پیامبر خدا هستم.
دشمنان از شجاعت او ترسیدند و محاصرهاش کردند. قاسم(ع) با شجاعت جنگید و پس از یک نبرد جانانه به شهادت رسید.
دشمنان وقتی شجاعت حضرت قاسم(ع) را میدیدند جرأت نمیکردند نفر به نفر با او بجنگند، پس او را محاصره کردند و گروهی به نبرد با این نوجوان شجاع پرداختند.